گمگشته یعنی از آرزوبازمانده ، یعنی محو افکارواحساسات ، یعنی گنجینهء نا پیدا ، یعنی غنچهء ندیده نورخورشید، یعنی زدوده از چوکات ، یعنی ستارهء بی جلا، یعنی نور نتابیده و یابه قول ساده فرد با کاووش و تلاش والا و درعین حال کاستی های فراوان........ شاید بگویید چرا وچطور ؟؟ جواب این سوال یک کم فکر کردن را ملزوم میدانم !! می خواهم دادبزنم وبا تمام قدرت فریاد بکشم !! اما بغض گلویم را می بندد ...؟ می خواهم چون خورشید صبحگاهی طلوع کنم تا برای اطرافیان مفیض باشم!! اما دنیا را ابر ومه تسخیر کرده ...؟ می خواهم چون شمع در تاریکی بر روزنه ها بسوزم و آب شوم تا شاید مفید باشم !! اماطوفانی میخیزد که مرا میشکند وستم می خواند.......؟ گاه می خواهم چون بلبلان برگلزار نغمه سر کنم !!! اما گل و چمن را جغدهای اخاذ در بسته.......! چرا ،چرا وچرا؟؟؟؟؟؟ امید است مفهوم درک شده باشد! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بیا و قفل دل خستهء مر ا و ا کن بکش پرده زرخ وگمگشته را پیدا کن نشین دمی که به تو رازدل گویم . بده نظر ودل سوخته را تصلی کن کوچکتان (ظفر حمیدی)